مسعود دیانی


اطلاعات شناسنامه ای

تاریخ تولد: ۱۳۶۰
تاریخ وفات: ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
محل وفات:
محل دفن:


دلیل شهرت

عالم دینی

شاعر، منتقد، پژوهشگر حوزه دین و اندیشه، مجری- کارشناس برنامه «سوره» شبکه چهار سیما

علت وفات

بیماری

سرطان

توضیحات و جزئیات بیشتر

زنده‌یاد دیانی متولد ۱۳۶۰ دانش‌آموخته حوزه علمیه قم و دانشجوی دکتری دین پژوهی بود، سردبیری برنامه‌ ادبی «شب روایت» و «شب‌های هنر»، «سوره» شبکه چهار سیما، سردبیری مجله‌ ادبی «الف‌یا» و عضویت در تحریریه‌ ویکی‌شیعه، معاون شعر و ادبیات داستانی خانه کتاب و ادبیات ایران از سوابق وی بود.

همچنین حسین شاه‌مرادی مدیر شبکه چهار سیما، مهرماه امسال در حکمی مسعود دیانی را به‌ عنوان قائم‌مقام این شبکه منصوب کرده بود.

زنده یاد دیانی روزنوشت‌های خود از ابتلا به بیماری سرطان و چگونگی درمان این بیماری را در صفحه شخصی خود در فضای مجازی می‌نوشت.
یکی از روایت‌های او چنین است: «چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۱؛ دوست داشتم بنویسم. و نمی‌توانستم. حتی چند کلمه‌. هرروز ضعیف‌تر از روز قبل می‌شدم و گرفتارتر. از بیمارستان که بیرون می‌آمدم تصورم از روزهای پیش رو این نبود. حال خوشی داشتم. سبک بودم‌. پر از امید و شوق‌. ناامیدی از درمان در وجودم چراغ امیدی روشن کرده بود که زندگی را در سایه‌ی مرگ از نو برایم تازه و شیرین می‌کرد. دوست داشتم روزهای پر عاطفه‌ای را با فاطمه و ارغوان و آیه بگذرانم.

پر خاطره. پر از گفتگو و آغوش. پر از لبخند. دوست داشتم کار بکنم. برای سوره ماه رمضان کلی شوق و انگیزه داشتم. اتاقم را از نو چیدم. صندلی‌ام را آوردم بالای تختم. کتاب‌هایی که دوست داشتم را بالای سرم چیدم. برای خودم تبلت گرفتم. که هیچ وقت نداشتم. چراغ مطالعه‌ی ایستاده‌ای که سال‌ها بود دوستش داشتم را سفارش دادم.

حتی به رؤیای خریدن دوچرخه‌ی برقی فکر می‌کردم. دوست داشتم واپسین روزهایم بهترین و شادترین باشد. درونم اینگونه بود. بیرون اما سر سازگاری نداشت.

درد، زخم، ضعف، بیماری‌های رنگ‌رنگ، حال‌های بد پی در پی، به خود پیچیدن‌ها، تهوع‌ها و حال‌خرابی‌های لحظه به لحظه، افتادن‌های بدون بلند شدن، سوختن‌های از درون، مچاله‌شدن‌های در خود و درد، و درد، و درد جایی برای این رؤیاها باقی نگذاشته بود. جز ناله صدایی از گلویم بیرون نمی‌آمد و جز درد و ضعف تجربه‌ای ثبت نمی‌کردم.

حمیدرضا صدر جایی از کتابش با تفکیک میان مرگ و مردن گفته بود همیشه هرچه اولی برای انسان‌ها زیبا بوده، دومی سخت و جانکاه بوده. چیزی شبیه به این مضمون. و چه راست گفته بود. هرچقدر مرگ زیبا بود و سبکی و شادی و نور به همراه داشت، مردن درد و ناله و رنج. روزهای سختی را می‌گذراندم. بدون زیبایی‌هایی که دوستشان داشتم. و به آنها فکر می‌کردم. همین.»